همسر آلبرت انیشتین غالبا اصرار داشت که او در هنگام کار باید لباس های مناسب تری استفاده کند.
انشتین همواره میگفت: "چرا باید اینکار را بکنم هر کسی اینجا
می داند من که هستم."
هنگامی که انیشتین برای شرکت در اولین کنفرانس بزرگ خود شرکت کرد نیز همسرش از او خواست که لباس مناسب تری بپوشد،
انشتین گفت: "چرا باید اینکار را بکنم هیچ کسی اینجا مر نمی شناسد.
🌙🌙🌙
☀️☀️☀️☀️
در حیرتم که وجود ناچیز خودم را در مقابل عظمت آفریدگان و این دنیای بزرگی که در آن زندگی می کنم، به چه تشبیه کنم.
من نمی دانم که جهان مرا چه می داند؟ اما من خود را مانند کودکی می بینم که در کنار ساحل سرگرم بازی است و گاه و بیگاه با یافتن سنگ ریزه ها و یا گوش ماهیهای زیباتر و صافتر از حد معمول، خوشحال می شود؛ حال آنکه اقیانوس بزرگ حقیقت همچنان کشف نشده پیش رویم گسترده است.
نیتون
یه روز تو مترو یکی یه خلافی میکنه.
طرف رو دست گیر کردن
بردن دادگاه گفتن چطور شکنجه اش کنیم
سه نفر بودن که باید تو دادگاه نظر اصلی رو میدادن که با طرف چکار کنن
اولی گفت: اعدامش کنیم
دومی گفت: اعدام براش کمه باید بزاریمش تو دیگ آبجوش تا کم کم بمیره
سومی گفت:هیچ کدوم از دوتاراه شما خوب نیست .باید بهش یه پرونده بدیم بگیم برو تو ادارات امضاهاشو بگیر و بیار
گرفتن امضاها براش از همه زجر آور تر هست
اگر می خواهی پس از مرگ فراموش نشوی
یا چیزی بنویس که قابل خواندن باشد
یا کاری کن که قابل نوشتن باشد .